غزل مناجاتی
بگذاریــد بر احــوال خودم گــریه کنــم بر سیـه کـاری اعـمـال خودم گریه کنم فعل و قولم همه بی مورد و مردود بود جـای آنست بر افـعـال خودم گـریه کنم تا شـبی پنجــره رحـمـت حـق بـاز شود هــر سحر بر بدی حال خودم گریه کنم ذره ای خـوب و بـد ای وای عـقوبت دارد به " فمن یعمل مثـقال " خودم گریه کنم نیست تـقــصیـر کسی آیــنه ام تـار شـده جلوه گر نیست بر اهمال خودم گریه کنم راه دل گـم شد و پـیدا نشد آن گـمـشده ام ره دهیدم که به اضلال خودم گریه کنم من پـرسـتـوی حـرم بودم و دور افـتادم تا به بشکسته پر و بال خودم گریه کنم کاروان رفت به پا بـوسی حق، بگـذارید من که جا مـانـدۀ امـیال خودم گریه کنم قـرعـه افـتاد که من از شهـدا جـا مانـدم سخت بر این دل بد فال خودم گریه کنم نشدم مـعـتکــف خـیـمه نــورانــی یــار بـر سـیه بخـتـی اقـبـال خـودم گریه کنم مــددی تـا بـه غــریـبــی نـگــارم نـالــم هـمتی تا که بر احـوال خودم گریه کنم |